معنی گودال و چاله

حل جدول

گودال و چاله

مغاک


گودال

مغاک

چاله، حفره، خندق

چال

لان، چال، مغاک

لان

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

گودال

گودال. [گ َ / گُو] (اِ) زمین پست و مغاک و جای عمیق. (ناظم الاطباء). چاله. حفره. حفیره. کریشک. رجوع به گود شود.

گودال. [گُو] (اِخ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم واقع در 4000 گزی شمال راین و 2000 گزی باختر فرعی راین به نی بید. سکنه ٔ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


چاله چاله

چاله چاله.[ل َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی باختر الشتر و2 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع شده. تپه ماهور و سردسیر و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و تریاک و حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است وراهش مالرو میباشد. عده ای از ساکنین این محل از طایفه کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

چاله چاله. [ل َ ل َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 2 هزارگزی شمال کرمانشاه و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه بطاق بستان واقع شده. دشتی سردسیر است و 245تن سکنه دارد. آبش از چاه و از فاضل آب شوران و محصولش غلات و حبوبات و صیفی و چغندر قند میباشد. شغل اهالی زراعت است و چند تن از مردان کارگر تصفیه خانه ٔ نفت کرمانشاهند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 85 شود.


چاله

چاله. [ل َ / ل ِ] (اِ) چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:
در اصطلاح عامه گویند:
از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره ٔ کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
|| ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن:
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بُده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی.

فرهنگ فارسی هوشیار

گودال

زمین پست و جای عمیق، حفره، چاله

فرهنگ عمید

گودال

جای گود، چاله،


چاله

گودال کوچک و کم‌عمق،

فرهنگ معین

گودال

(گُ) (اِمر.) چاله، جای گود.


چاله

(لِ) (اِ.) گودال، گو، گودال معمولا کم عمق.

مترادف و متضاد زبان فارسی

گودال

چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک

گویش مازندرانی

چاله

چاله ی کارگاه بافندگی، گودی، چاله

معادل ابجد

گودال و چاله

106

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری